باران
پنجشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۴۲ ب.ظ
نگاهم رو به توست
دستانم را بالا میگیرم و سرم را رو به آسمان...
مگر میشود با تو حرف زد و به آسمانت خیره نشد؟!
اصلا میدانی چیست؟!
من با نظاره ی آسمانت یاد تو رو به یاد میاورم...
آسمانت عظمتت را به یادم میاورد...
باران شروع به باریدن میکند...
بند نمی آید ، شدت میگیرد...
ببار باران...
ببار...
دنیایم خیلی وقت است بی خدا قحطی زده شده است...
لااقل تو ببار و دنیایم را تازه کن...
دنیایم را تازه کن از یاد خدا ، تازه کن از عطر خدا ، از بوی خدا...
باران!
دلم خدا میخواهد اما میترسم...
از خودم میترسم ، از ترسم میترسم ، از این دنیای مضحکه میترسم...
باران!
تو که از اوج آسمان می آیی ، تو که از آب زلالی ، تو که از همه دنیا را تازه میکنی!
تو برایم دعا کن...!
زلال ناب خدا ! برایم دعا کن...
من این روزها به دعای عالم و آدم محتاجم...
برایم دعا کن...
- ۹۳/۰۴/۲۶
بــہ سلامتــﮯ اوטּ כختر پسرﮯ کــہ
هـرشـب بهمــ اســ ام اســ میــכاכטּ
کہ اےِ کاش الان پیشـم بوכ ےِ
ولےِ هیــچ موقـع بـهـم نرسیــכن…